تحمل سه ماه دوری از مامان جون
کسری جونم عزیز دل مامانی بالاخره مامان جون روز 24 تیر ماه راهی شد به سمت سوئد کشوری که خاله فریده انا زندگی می کنن ، رفت که سه ماه اونجا باشه . پسرم برای تو خیلی سخت می گذره چون حسابی به مامان جون عادت کرده بودی و دوسش داشتی. الانم دیگه صبحها مامانی عشرت (مامان باباکوروش) میاد پیشت می مونه تا من از سرکار برگردم با مامانی عشرت هم راحتی . امیدوارم این سه ماه زودی بگذره تا بیشتر دلتنگ نشدیم. الانم هنوز تازه یک هفته نشده به مامانی عشرت عادت کردی ظهرها وقتی من از سرکار برمیگردم خونه مامانی که میخواد بره خونه اش تو پشت سرش گریه می کنی اونم دلش میسوزه و برمیگرده تو رو می بره بیرون یه بستنی برات میخره بعد دوباره تو رو میزاه خونه و خودش میره.
خدا سایه این بزرگترها رو از سر ما کم نکنه و هیچ خونه ای رو بدون بزرگتر نزاره . این روزها اینقده دوست داشتنی شدی که خدا میدونه و حسابی شیطونی می کنی و لجباز شدی و هر کاری دوست داری میکنی . الهی که همیشه و همیشه سالم و شاد باشی .