هوای بهاری ولی کم سرد در سوم اردیبهشت با کسری
عزیزم بعدظهر شد بازم هی شروع کردی به گفتن دد دد . بابایی هم کار داشت ساعت 30/7 اومد خونه و تو رو یک ربع برد بیرون و زود آورد چون میخواست بره فوتبال . بعد من و تو با هم رفتیم حیاط دیدیم آقا مجتبی پسر همسایه که 2 سالشه با مامانش داره بازی می کنه تو هم با خودت توپ برده بودی کلی باهم بازی کردین . بعد از یکساعت اومدیم بالا . بعد تو خیلی گرسنه شده بودی هههههههه می گفتی به به به به پشت سرهم . یک بشقاب برات برنج و قرمه سبزی کشیدم تا بخوری . نوش جونت مامانی . بعدشم با هم بازی کردیم و مامانی یکم کاراشو کرد تا ساعت 10 بابایی از فوتبال اومد. با هم رفتین حموم به قول خودت آب بازی . کلی حال کردی . عاشقه حمومی . ساعت 12 دیگه خوابیدی . (خوابهای خوب ببینی گل پسرم) .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی