برد فوتبال ایران و کره و ورود به جام جهانی
اون روز فوتبال داشت و همه چی عالی بود به محض اینکه بردیم بابایی گفت بپوشین بریم بیرون منم غذای تو رو دادم و راهی شدیم به طرف خیابانها . اینقدر شلوغ بود که حد نداشت تو خیابان یه آقاهه به صورت و دستت پسرم با ماژیک پرچم ایرانو کشید خیلی با نمک شده بودی همه جا شادی و شور بود همه فریاد می کشیدند ایران ایران و پرچم ایران دستشون بود تو هم با تعجب فقط نگاه میکردی . همه ماشینها بوق میزدن . یه عده هم میرقصیدن نیروی انتظامی هم کاری نداشت . یه سر هم رفتیم پارک تا تو بازی کنی . یکم بازی کردی خوشحالی کردی بعدش برگشتیم به سمت خونه . وسط راه یه سر زدیم خونه مامان جون چون خاله اونجا بود میخواستیم تو رو با اون شکل و قیافه نقاشی شده ببینه . خاله فریبا وقتی تو رو دید اینقدر بوست کرد و چلوندتت که حد نداره تو هم خودتو لوس کرده بودی . بعدشم مامان جون نذاشت شام بریم خونه همونجا موندیم شام خوردیم بعد رفتیم خونه . (زنده باد ایران)
ایران من ایران من انشاءاله که همیشه سرافراز و پیروز باشی .