آقا کسری آقا کسری ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دردونه مامان و بابا

کسری در 9 ماهگی

مامانی الان که دارم این مطلب می نویسم تو ۹ ماه و ۴ روزته و ۹ کیلویی با قد ۷۲ سانتی متر  دیشب من و بابایی داشتیم شام می خوردیم تو یک دفعه چهاردست و پا اومدی سراغ ما که بقلت کنیم با دهن رفتی تو پایه میز الهی بمیرم کلی گریه کردی بالای لبت ورم کرد و کمی پایین دماغت زخم شد . ببخشید سهل انگاری از ما بود خیلییییییییییی شیطون شدی نمیشه چشم ازت برداشت خدا نگهدارت باشه یه شب با هم رفتیم نمایشگاه کوچ نشینان خیلی جالب بود . ماه رمضان سال 91 بود . ...
22 تير 1392

کسری در 10 ماهگی

کسری جونم شما 10 ماهه بودی که ما فهمیدیم آلرژی غذایی داریی چون کل بدنت ریخت بیرون . و خارش داشتی . وقتی بردیمت کلینیک فوق تخصصی آلرژی کودکان . ازت تست گرفتن عزیز دلم به پروتئین گاوی حساس بودی - به سویا - شیر گاو - فرآورده های گاوی - مواد افزودنی مثل رب گوجه - زعفران - ادویه - و بستنی و تخم مرغ و بیسکویت حساسیت داشتی خیلی بد شد کلی ناراحت شدیم چون اونجوی مجبوری بودی غذاهای محدودی بخوری . انشاءالله زودتر خوب می شی (قلب منی )
22 تير 1392

تولد یک سالگی

کسری جونم امسال چون تولدت مصادف شده بود با محرم ما نتونستیم برات تولد مفصل بگیریم فقط یه روز خونه مامانی بابایی که عمه انا هم اونجا بودن برای تو و مهبد یک تولد با هم گرفتیم چون مهبد هم تولدش آخر آبان بود . برای دوتانون یک کیک گرفتیم با هم فوت کردین . عزیزم الهی که صدو بیست سال سلامت و تندرست و شاد و ورزشکار و صالح باشی. (آمین) کسری جونم با نیکا دخترعموش و مهبد پسر عمه اش خونه مامانی عشرت (مامان بابایی)    و یک روز دیگه جداگانه خانواده من هم یعنی خاله انا و دایی نا و مامان جون هم اومدن خونمون که خودشون برات هم کیک خریده بودن هم کادو من هم غذا درست کردم دور هم بودیم . انشاءالله صد و بیست ساله شی پسرم  از ...
22 تير 1392

لحظه های عاشقانه من و پسرم

هر چی بزرگتر میشی بیشتر عاشقت میشم . وقتی خوابی نفساتو می شمارم . منتظرم زودتر بیدار شی بگیرمت تو آغوشم ببوسمت . باهات بازی کنم . بهت غذا بدم بخوری و ... پسرم وجودت به زندگی من و بابایی یه صفای دیگه ای داده با وجود تو ما زندگمون یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته . دیروز که باهات بازی می کردم غش غش می خندیدی با خنده های تو من انرژی مضاعفی می گیرم . انشاءاله همیشه لبات خندان باشه بابایی که عاشقته وقتی از سرکار میاد با تمام خستگی زودی تو رو آماده می کنه و می بره بیرون یه چند روزی هست که تو رو می بره پارک . باهات دالی بازی می کنه یا گرگ میشه دنبالت می کنه هی میگه الان میخورمت تو زودی می دویی میایی تو آغوش من خودتو جا میدی انگاری که واقعا میخوا...
16 تير 1392

امسال روز پدر

تو بلوری،گل نازی،گل ناز،خنده کن کودک من،بنشین،مثل پروانه ی شاد،بر گل دامن من،کودکم،از تو جانم به تن است،جایت آغوش من است. امسال روز پدر، پسرم خیلی دوست داشتم جمعه صبح برم سر خاک بابایی ها . هم بابا حسن (بابای بابا کوروش) هم بابا جون (پدر عزیز خودم) روحشان شاد. آخه بابا کوروش امتحان داشت پس بنابراین نشد جمعه بریم بهشت زهرا بگذریم....... جمعه صبح زود بابایی از خواب بیدار شده بود و شروع کرده بود به درس خوندن تا شما خوابی . آخه مامانی شما اصلا اجازه نمی دی بابا کوروش درس بخونه تا بساط کتاب و جزوه هاشو پهن می کنه شما میری سراغشون. به خاطر همین جمعه از 7 صبح تا 30/10 که شما خواب بودی درس خونده بود و زحمت کشیده بود رفته بود نان تازه خریده ...
16 تير 1392

روز مادر

کسری عزیزم امروز روز مادره ، بابا کوروش با یه دسته گل قشنگ و شیرینی از سرکار وارد خونه شد و روز زن تبریک گفت .  ما امشب مهمون داریم مامانی و دایی فرزاد - دایی فرهادینا - خاله فریبااینا - که مهمونی ما مصادف شده با روز مادر و مجبوریم کادوی مامانی رو تو خونه امون بهش بدیم امسال برای مامانی یه مانتو شلوار مجلسی براش خریدم . هر چند هر چی کادو بدم جبران زحماتش نمیشه . مامانی علاوه بر اینکه ما بچه‌هاشو بزرگ کرده و خیلی برامون زحمت کشیده و ما رو به اینجا رسونده الانم نوبت تو فسقلیه که روزها از ٧ صبح تا ٢ بعدظهر پیشش هستی . خدا سلامت نگهش داره و عاقبت بخیرش کنه و آرزومند آرزوهاشم . خیلی دوسش دارم امیدوارم منم بتونم بر...
16 تير 1392

تعطیلات عید با کسری

عزیز دل مامان امسال عید دومین سالی بود که تو در کنار مامان و بابا سال رو تحویل کردی . الهی که 120 سال عید ببینی . هفته دوم با عمه اینا رفتیم شمال 2 روز موندیم ما برگشتیم عمه انا موندن ولی همون دو روز کلی بهت خوش گذشت . و کلی بازی کردی بماند که سرما خوردی ولی کلی تو باغ و حیاط برای خودت عشق و صفا میکردی . مسیر شمال با بابا کورش دریاچه شورمست:   روز 11 فروردین هم دوباره عمه انا زنگ زدن گفتن بیایین شمال (ساری) تا سیزده بدر با هم باشیم با اینکه خیلی مخالف بودم و دوست نداشتم تو اذیت شی ولی 12 فرودین ساعت 5 صبح پشت ماشینو بابایی برات آماده کرد و تو رو گذاشتیم پشت ماشین و ساعت 30/6 راه افتادیم به سمت ساری خداروشکر اینقدر خلوت...
16 تير 1392