آقا کسری آقا کسری ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دردونه مامان و بابا

عشقه واقعی

کسری عزیزم امروز که دارم این مطلب رو برات می نویسم یکشنبه 9 تیر ماهه. راستش نمیدونم از کجا شروع کنم فقط و فقط میتونم بگم خدایا شکرت بابت همه چی . برای اینکه پسری به من دادی که بوی عشق میده . نفساش به من قدرت نفس کشیدن میده . نگاهش به من عشقه میده . شیطنتاش به من انرژي میده . گریه هاش قلبمو به تپیش میندازه . قبل از اینکه بچه دار باشم عشق یه جور دیگه بود برام عشق به شوهر ، عشق به مادر ... همه اینها یه جور دیگه بودن . الان عشق یه جور دیگه اس. با یه نگاه دیگه . تازه میفهمم عشقه واقعی یعنی چی؟ خدایا ازت میخوام به تمام کسانی که نی نی ندارن و نی نی میخوان یه نی نی سالم و خوشگل از بهشت هدیه کنی. تا کسی مادر نشه عاشق نیست . عشقه به فرزند ع...
26 مرداد 1392

هفته اول تیرماه

هفته خوبی با کارهای جدید از کسری: یه کار جدید که: با بابا کوروش شبها بازی میکنی اینه که بابا بهت یاد داده قلقلی بازی . تو می شینی پاهاتو باز میکنی و بابا هم همینطور هی به هم توپ می اندازین . دیروز خودت اومدی به بابا اشاره کردی قیییلقیییییلی . میخواستی باهات بازی کنه. جالب اینجاست که وقتی توپ می افته یه جای دور تو نمی ری بیاری میری دست بابارو می گیری بعد به توپ اشاره میکنی می گی بده بده یعنی برو تو بیار . یاد گرفتی می گی (پنپرس ) وقتی میخوام عوضت کنم خودت میری از کمدت پنپرس میاری بعد می گی پنپرس . بعد که عوضت می کنم می گی آقال یعنی آشغال میخوایی خودت پنپرس کثیفو ببری بندازی تو سطل آشغال . بعدشم شیر آبو نشون میدی و دستاتو میگ...
26 مرداد 1392

کسری کچل میشود

جمعه ای که گذشت یعنی میشه تاریخ ٧ تیر ماه ظهر ساعت ١٢ با بابا کوروش رفتی سلمونی تا موهاتو کوتاه کنی وقتی برگشتی دیدم وایییییییییییییییی نی نی من دیگه مو نداره کچل شده اون همه موهای خوشگل و خرمایی رنگت که بلند شده بودن را کوتاه کرده بود و کچل شده بودی . جالب اینجاست خودتو تا تو آیینه میدیدی میخندیدی . خیلی با مزه شده بودی قربونت برم . بعدشم با بابا رفتی دوش گرفتی بعد باهم رفتیم ناهار خونه مامان عشرت که عمه اینا هم اونجا بودن وای که چقدر اونجا چرندونت پی نوشت: دوستان عزیز که خواستین عکس بزارم قول میدم به زودی از کسری عکس بزارم. و از کچلیشم همینطور. ...
26 مرداد 1392

تحمل سه ماه دوری از مامان جون

کسری جونم عزیز دل مامانی بالاخره مامان جون روز 24 تیر ماه راهی شد به سمت سوئد کشوری که خاله فریده انا زندگی می کنن ، رفت که سه ماه اونجا باشه . پسرم برای تو خیلی سخت می گذره چون حسابی به مامان جون عادت کرده بودی و دوسش داشتی. الانم دیگه صبحها مامانی عشرت (مامان باباکوروش) میاد پیشت می مونه تا من از سرکار برگردم با مامانی عشرت هم راحتی . امیدوارم این سه ماه زودی بگذره تا بیشتر دلتنگ نشدیم. الانم هنوز تازه یک هفته نشده به مامانی عشرت عادت کردی ظهرها وقتی من از سرکار برمیگردم خونه مامانی که میخواد بره خونه اش تو پشت سرش گریه می کنی اونم دلش میسوزه و برمیگرده تو رو می بره بیرون یه بستنی برات میخره بعد دوباره تو رو میزاه خونه و خودش میره. خدا س...
26 مرداد 1392

آغاز ماه مبارک رمضان

خدای مهربونم ازت ممنونم . روزی هزار بار خداروشکر میکنم که یه پسر دوست داشتنی یه عشق یه زندگی یه نفس به من داد. و از خدا میخوام به تمام مامانایی که نی نی میخوان زودتر یه نی نی از بهشت براشون بفرسته. بوی ماه مبارک رمضان دوباره تمام شهر رو گرفته . دلم برای سفره افطار - اذان موذن زاده - ربنای شجریان - برنامه های قبل از افطار - سریال های بعد از افطار - تنگ شده بود . خیلی دوست داشتم از روز اول شروع کنم به روزه گرفتن واقعا دلم لک زده بود برای یک روزه . ولی افسوسسسسسسسسسسسس که نشد. امیدوارم بتونم سعادت اینو داشته باشم که روزهای دیگه روزه بگیرم. کسری عزیزم دومین ماه رمضانیه که با مایی . از خداورند مهربون تو این روز که اولین روز ماه مبارکه می...
26 مرداد 1392

کسری شیرینی زندگی من و بابایی

کسری عزیزم هر روز که می گذرد و تو بزرگتر میشی بیشتر و بیشتر تو قلب ما جا داری اینقدر که صبح ها وقتی میام سرکار همش به فکر توام . این روزها خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی شیطون و بانمکی. دیروز بابایی داشت تقویم نگاه می کرد همینجور که تقویم تو دستش بود داشت ورق میزد بر حسب عادت ما بزرگترها دستشو زد تو دهنش بعد ورق زد بعدش تو رفتی تقویم از دست بابا کوروش گرفتی و هی انگشتتو میکردی تو دهنت ورق میزدی ما از خنده مرده بودیم . چهارشنبه ٢٥ اردیبهشت ما ٢٠ نفر مهمون داشتیم خانواده و فامیلای بابایی (مامانی عشرت - خانواده عمه اعظم - خانواده عمه سوسن - و دایی محمود، دایی باباکوروش با خانواده) که من اون روز سرکار نرفتم تا به کارام برسم . خیلی پسر خوبی بودی ول...
1 مرداد 1392