عاشقه آچار و چهارسو و وسایل بابایی
شبها هی میری ماشینتو میاری وسط چون خودت زورت نمیرسه اشاره می کنی که برام برگردونید ماشینو برات وارونه می کنیم بعد شما میری سراغ کمدی که کیف وسایل بابا اونجاست هی اشاره می کنی تا برات یه آچاری یا چهارسویی چیزی بیاریم بعدشم میری سراغ ماشینت تا درستش کنی .
بعضی وقتها هم میری یه پارچه سفید داری برای خشک کردنته برش میداری میندازی رو سرت که جایی رو نبینی بعد شروع میکنی به راه رفتن هی میخوری زمین . یا اینکه اگه روسری من دمه دست باشه با اون اینکارو میکنی بعد هی میگی دا دا یعنی دارم باهاتون دالی بازی می کنم .
نمک زندگی من و بابا تویی. عاشقانه شبها بابا باهات بازی میکنه هی خم میشه میری پشتش میشینی دوره اتاق تو رو راه میبره . یا اینکه بهت میگه کسری برو قایم شو بدو میری تو اتاق خواب پشت در قایم میشی بعد بابا هی صدا میکنه کسری کجا رفتی کجا رفتی؟ بعد یه هویی بدو می دویی میایی بقل بابایی . خیلی این بازی رو دوست داری . یا اینکه بابا کوروش گرگ میشه بیاد تو رو بخوره تو بدو میایی بقل من که تو رو نخوره یا پشت من قایم میشی.
وقتی میخندی انگار دنیا رو بهم دادن . انشالاه همیشه لبات خندان باشه پسرم.