آقا کسری آقا کسری ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دردونه مامان و بابا

ماجراهای شیطون بلا

1392/3/11 9:30
نویسنده : مامان کسری
250 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز چهارشنبه بابا کوروش صبح ساعت ٥ رفته بود به سمت کاشان امتحان داشت. اون روز مامان عشرت اومد پیشت موند تا من اومدم سرکار . ساعت ٣٠/١٢ برگشتم خونه و مامانی هم رفت . از ساعت ٣٠/٩ که از خواب بیدار شده بودی تا ٣٠/١٢ دوبار مامانی تو رو برده بود بیرون از بس بهش گفته بودی دَ دَ دَ‌ دَ . ساعت ٣٠/٢ بابایی از کاشان برگشت و باهم دیگه ناهار خوردیم و بعدشم خوابیدم تا بعدظهر سه تایی رفتیم یه خورده برای شما عزیز مامان یکم لباس خونگی خریدیم . اما پنجشنبه قرار بود اون روز صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدی بابایی بیاد وتو رو ببریم برای واکسن. شبش با دلشوره خوابیدم ولی صبح ساعت ١٠ زنگ زدم درمانگاه ،‌گفتن که فقط روزهای یکشنبه و سه شنبه واکسن زده میشه. خلاصه اون روز هم از واکسن زدن راحت شدی . دوباره پنجشنبه بعدظهر بابا ما رو برد پارک حسابی بازی کردی و خسته شدی و برگشتیم خونه . جمعه هم صبح بابا رفت خونه مامانش تا درس بخونه برای ناهار اومد خونه . دیروز داشتی تی وی نگاه می کردی نزدیک نشسته بودی هی بابا میگفت کسری بیا عقب تو باسنتو تکون میدادی همون حالت نشسته میومدی عقب دوباره میگفت عقبتر تو هم میومدی عقبتر . طوری باسنتو جابجا می کردی که بیایی عقبتر بشینی ما از خنده برات غش کرده بودیم . یه بالش کوچولو داری میری برمیداریش میدی دست بابا که دنبالت کنه و با بالش بزنه رو باسنت تو هم فرار کنی . یه چیز دیگه اینکه وقتی بد غذا میشی و من و یا بابا بهت غذا میدیم هی می خوایی نخوری و از دهنت می دی بیرون یا هی عق میزنی . امتحان کردم دیدم من داشتم بهت غذا میدادم نمی خوردی مامان عشرت اومد از دستم گرفت تا بهت بده قشنگ تا آخرش خوردی !!!!!!!!!!!! فکر کنم از هرکسی می ترسی یا ازش خجالت میکشی بهتر از دستش غذا میخوری .

(کسری عزیزم امروز صبح وقتی بابا داشت بقلت می کرد ببرتت خونه مامانی که شما خواب بودی من و بابا عاشقانه نگاهت می کردیم و خداروشکر که همچین پسری به ما دادی. و از خدا میخوام همیشه تنت سالم و لبات خندان و دلت شاد باشه گل پسر مامان)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سپیده مامان درسا
19 خرداد 92 15:38
انشالله همیشه تن آقا کسری سالم باشه و لبش خندون